خان جم جاه پادشاه منش


ملک کامکار ملک وجود

آسمان سداد و بحر و داد


نسخهٔ لطف کردگار ودود

سر گردنکشان محمدخان


که کنندش سران به طول سجود

آن که حزمش به صولجان ظفر


گوی نصرت ز کائنات ربود

وانکه از کشتزار هستی خصم


همهٔ سرها به داس تیغ درود

قبه بر روی نیلگون سپرش


آفتابست بر سپهر کبود

دست صد پیل ساز بسته به چوب


تیغ او در دو نیمه کردن خود

در هر ملک را که حادثه بست


او به مفتاح تیغ تیز گشود

گر بود پرتوی ز تربیتش


زنگ ظلمت توان ز دود زدود

به نسیم حمایتش شاید


گل دماند ز آتش نمرود

هست اگر صدهزار میر و ملک


او پناه عساکر است و جنود

حاصل آن خان کامران که سزاست


در امیری به خسرویش ستود

در زمانی که محتشم می کرد


قلم اندر ثنایش غالیه سود

زیب دیوان به نام او می داد


از ورود ثنا و مدح و درود

آمدند از سفر دو خواهنده


بر سر آن اسیر غم فرسود

در محلی که برنمی آمد


هفته هفته ز مطبخ او دود

وان قدر زر نداشت در کیسه


که گدائی شود بدان خوشنود

داشت اما قراضه ای در قم


که نه معدوم بود و نه موجود

پیش شخصی که با وجود سند


راه آن کار صرف می پیمود

دیگری چون نبود کان زر را


بتواند به حکم نقد نمود

التماس وجود دادن آن


کرد از آن پادشاه کشور جود

وز زبان مبارکش با آن


مژدهٔ لطف خاص نیز شنود

پس از آن قابضان روح که هست


راه مهلت به عهد شه مسدود

به یکی وعدهٔ زرقم کرد


که وصولش ز ممکنات نبود

به یکی وعدهٔ زر نواب


که یقین می رسد نه دیر و نه زود

لیک در وجه نقد و نسیه چو هست


آن قدر فرق کز زیان تا سود

هر دو بستند دل در آن مبلغ


که خداوند وعده می فرمود

حالیا بر در سرای فقیر


که به دو دولت است قیراندود

بر سر این دو زر که در عدمند


یکی اما نهاده رو بوجود

یک دگر را عجب اگر نکشند


این دو کم صبر و پر شتاب حسود

وارثان تا ز راه دور آیند


ز پی آن دو منبع موعود

از پی کفن دفنشان باید


قرض دیگر بر آن دو قرض افزود